شب عملیات من
جلو بودم و علی پشت سرم، به دو به سمت خاکریز می رفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یه گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرمو خراش داد!
برگشتم به علی بگم «پسر! عجب شانسی آوردم»
...گلوله توی پیشانی علی بود.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یه گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرمو خراش داد!
برگشتم به علی بگم «پسر! عجب شانسی آوردم»
...گلوله توی پیشانی علی بود.
مهدی پورامین
3 نظر:
:--([]
سلام...
ممنون از حضورتون !!
و اظهار لطف خوبتون...
بابت لينك هم ممنونم. من با چه نامي لينكتون كنم؟!
وایییییییییییی چند روزه که سر نزده بودم (نت نداشتم)چه تغییراتی کرده بازم عالی 20
خوب دیگه زیاد حرف زدم برم به بقیه وبلاگایی که اسمشون اینجاست هم یه سری بزنم
فعلا بای
ارسال یک نظر