شب عملیات من
جلو بودم و علی پشت سرم، به دو به سمت خاکریز می رفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یه گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرمو خراش داد!
برگشتم به علی بگم «پسر! عجب شانسی آوردم»
...گلوله توی پیشانی علی بود.
از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یه گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرمو خراش داد!
برگشتم به علی بگم «پسر! عجب شانسی آوردم»
...گلوله توی پیشانی علی بود.
مهدی پورامین