به کوی یار خوش آمدید!

از اینجا میتونید بیشتر با من آشنا بشید و در اینجا یه یادگاری روی دیوار بنویسید.

کلاه و گلوله


شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم، به دو به سمت خاکریز می رفتیم.

از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه رو بردارم که حس کردم یه گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرمو خراش داد!

برگشتم به علی بگم «پسر! عجب شانسی آوردم»
...
گلوله توی پیشانی علی بود.

مهدی پورامین

بخوان ما را

منم پروردگارت
خالقت از ذره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را،علم را،من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را،سوی ما باز آ
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا،که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه آب و نان فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا،من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی،یا خدایی،میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم،
خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من
قسم بر روز،هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن،اما دور
رهایت من نخواهم کرد

زیاد زمین بخوریم

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم
مرد اول از او فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند
مرد اول درخواستش را دوباره تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند
مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم. مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهدمن شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

گالری عکس یک

  
  
  
  
  
کلیه پس زمینه ها به ابعاد 800×1280 پیکسل و کیفیت dpi 300 می باشند.
برای دیدن تصاویر در اندازه واقعی، روی آن ها کلیک نمایید.
طراحی شده توسط 

غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده 
راه دوری است و پایی خسته 
تیرگی هست و چراغی مرده 
می کنم تنها از جاده عبور 
دور ماندند ز من آدمها 
سایه ای از سر دیوار گذشت 
غمی افزود مرا بر غم ها 
فکر تاریکی و این ویرانی 
بی خبر آمد تا به دل من 
قصه ها ساز کند پنهانی 
نیست رنگی که بگوید با من 
اندکی صبر سحر نزدیک است 
هر دم این بانگ برآرم از دل 
وای این شب چه قدر تاریک است 
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟ 
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟ 
صخره ای کو که بدان آویزم ؟ 
مثل این است که شب نمناک است 
دیگران را هم غم هست به دل 
غم من لیک غمی غمناک است

سهراب سپهری